بار اولی که باهم آشنا شدیم، با چندتا از بچه ها دور هم نشسته بودیم و اون تازه واردی بود که برای من غریب بود. حوالی ساعت یازده بود که سهیل شروع کرد به خوندن از ابی و داریوش. عجیب سنگین بود اون شب. تا اینکه کم کم اونم همصدا شد. سیگار پشت سیگار، آهنگ پشت آهنگ. اون از لانا دل ری میخوند و من محوش شده بودم. با هر اوج آهنگ، اشکاش میریخت پایین، دل منم همراهش. اون شب زودتر از هممون جدا شد و من حتی اسمشم نمیدونستم. رفته بود. ماه ها گذشت، از اون شب فقط خاطره های محو اون دختر برام باقی مونده بود و حال عجیبی که بهم داده بود. تا اینکه اتفاقی دیدمش، برگشته بود. حالا اسمش رو میدونستم، یلدا.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها