" مرغ همسایه غازِ " .

این عبارتی بود که من مدت ها خواسته یا ناخواسته بهش معتقد بودم. وقتی خبر خیانت دیدن دوست هام رو میشنیدم، خیلی بعید به نظرم میرسید که شاید نفر بعدی من باشم، اما بودم. روزی که با یکی از دوست های صمیمیم صحبت میکردم و بحث کشیده شد به روابطمون، متوجه شدم هر دو، از یک نفر صحبت می کنیم. احساسم؟ بغض سنگینی داشتم، هنوز هم گاهی اوقات دارم اما نه از عشق زیاد. حس فریب خوردن و احمق فرض شدن نزدیک ترین احساس به احساس منه. روزهای خوبی رو نمیگذرونم، اتفاقات و فشاری که روم سنگینی می کنه ، من رو وادار به نوشتنی کرده که یکسال پیش، ترکش کردم. نمیدونم چجوری پیش خواهد رفت، ولی نباید دست از تلاش برداشت، نه؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها