نمیدونم الان اوضاع بینمون چطوره؟! ترجیح میدم به خودم و خودش فضا بدم برای درک مشکلاتی که خواه ناخواه بوجود اومده. مدام در حال تلاشم تا درک بهتری از اوضاع و احساساتش داشته باشم و حرفی نزنم تا آرامش کوچیکمون از بین بره - که همیشه هم موفق نیستم - این چند روز مدام به این فکر می کنم که شاید باید دست از اصراربردارم و این اجازه رو بدم تا خودش تصمیم بگیره، با ذهن باز و من نتیجه رو، هر چی که بود، بخاطر آرامش خودش بپذیرم. اشتباه نکنید، نه زود جا می زنم و نه برای اثبات چیزی، عنوان سیریش رو به دوش می کشم. اما اعتقاد دارم که گاهی با تکرار بیان احساسات، نقاط مبهمی که توی ذهن طرف مقابل وجود داره، کمرنگ میشه. بهرحال، بودن توی یه رابطه یعنی دوش به دوش همدیگه حرکت کردن، درسته؟ نمیخوام که این هم دوشی رو تبدیل به غیر بکنم، حتی اگر مجبور به جدایی بشیم. روزها و ماه های سختی رو گذروندیم، خیلی سخت. مسیر اشتباهی رو تا آخر رفتیم و برگشت به نقطه ی شروع، هزاران عوارض مرئی و نامرئی داشت. نمی دونم واقعا، نمی دونم حتی از چی باید بنویسم، چجوری باید احساساتم رو بیان کنم. هوف.

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها